http://meykhane.altervista.org/laboratorio-di-poesia-e-traduzione-poetica.html
MEYKHANE. Voci e memorie persiane VIII (2018)
Laboratorio di scrittura e traduzione کارگاه نگارش ادبی و ترجمه
” به روز “
از
نصرت پناهی نژاد
بالا پایین
پایین بالا
نظر در نظر
هر تنهایی
گفتمانی شد با خدا
و
کنکاشی در حسر انسان
1
کلاغ ها
بدون بروز هجایی از منقار
در پس پنجره به انتظار ماندند
اندی و اندی گذشت
!طعامی حاصل نشد
در دل شب
به روز
روز رهایی را یافت
ودر جستجوی «شاه رنگ» خود
.بهبهشت رنگها پیوست
آخرین بوم
گسترده و فراخ
سپید و سپید
در کنج خانه با سکوت و در سکوت
حکایتی بیان می کرد
و کلاغ ها جار زنان
همچنان در پس پنجره بی تاب
!به انتظار بودند
2
می گویند
در آخرینِ آخرینِ طپش
همهَ راز ها همچون
زری پُر نور
روشنا می شود و
همچون عطری از ازل غایب
خود مهیا
و اگر در فرا سوی نگاه
پنجره ای باشد
جان تو از آن
در قالب نور و یا بسان
بالی از فرشته
آرام و پُر آشتی با همه و با هر چیز
عاری از کدورت
راه پر واز خود می گیرد
و اگر بر حسب اتفاق
در این برهه
همچون شب رویی
در گام باشی
به پرنده و خزنده
و هر مو جود که بر می خوری
.رفتن بدون بازگشت خود قصه می کنی
آری رفته گان
این می گویند
این می پویند
پس به نوبت بایستم
!در برابر این آخرین طپش
3
چرخش در چرخش
از مهتاب تا نور
از مهیبی اهریمن
تا شفافیت آتش
.خدعشه ای در سنگ این خانه نمی شد
هر چه آواز در بی قراریی یاران
در کجی و مژی باران
می خواندند
.راه به آهنگی نونمی شد
تا که
نوازنده گان بنگاه شادمانی همواره
غریب تر از پیش
در مایهُ تلخ مجنونی
در دامن کارون می زدند و می نواختند
در فروزش زمان
بدون تقطیع
تا که سیاه پوش زنان اثیری
بی تاب از دست ها ی بریده شده آدمان
و از چوپا نان هستی که
در جان و رمز خود گرگ ها نهفته
وهمواره مسخ در گرگ خویشان
!حکایت کنند
چر خش در چرخش
آسمان درهفت لای خود
درک رنج زمین درهلاکت را
به مناظره ای سخت
بی انتها و بی کلمه
وا نهاده بود و شاعران باستانی
همه در حیرت و پناه یافته در گنگی کلام
خسوف وار به واپسین رویت
ساقی و مرگ افلاطونی
!سگالشی مدام می کردند
4
همیشه
لوطی با عنتری بر دوش
.خیابانی یا کوشکی قرق می کرد
نمایش در آن نهفته بود
که چگونه وحش و نا وحش در هم می آمیزند و
!چگونه لسان بی لسان همدم
لوطی مغرور علیل
فرمانی و تمنایی می کرد
!و انتر به بروز آن نمایش
رهگذران و تماشاگران با رافتی غنی می خندیدند تا
!طناب زمان در قالب عصر می گذشت و غروب می آمد و می آمد
لوطی انتر بر دوش
.راه گورستان می گرفت ودر طاق پناهی سفره باز کرده طعام می خورد و می خوراند
ماهِ چلچراغ آن دو
در بالا و با لاتر
قبرهای سا ییده را روشنا
و تصاویر بی رمق رفته گان را
به شور می کشاند و
از دورها و دور ها
ترانه «بی خبری» می رسید و
درب های بهشت را به تعلیق می سپرد
و غمی بر تر بسان خیمه ای بزرگ
حتی عقابان پُر ستیزرا
.در خود می چراند
لوطی و انتر این دانسته از ازل
خواب خوابان را می گزیدند
!تا نمایشی دیگر
Nosrat Panahi Nejad
gen. 2018 Palermo
© ّFotografia Nosrat Panahi Nejad ” Chiostro di Monreale” 1994
©-Nosrat-Panahi-Nejad-Parigi-autunno-193-2.jpg